آیا بدنم صدای مرا می شنود؟!

بدن ما از سلول های هوشمندی تشکیل شده که دارای احساس و شعور است.
این سخنان یک پزشک سنتی متحول شده است، که سفرش به درون را در جستجویِ پتانسیلِ شفا بخشیِ فوق العاده ای که در بدن انسان وجود دارد، آغاز کرد.
این نگرش زمانی در من شکل گرفت که درگیرِ یک بیماری مزمن و دردناک بودم. در این فکر بودم که آیا بدنم صدای مرا می شنود؟ … آیا می توانم با او صحبت کنم و از او در درمانِ بیماری کمک بگیرم؟


آن شب، بعد از اینکه بواسطۀ مدیتیشن به یک حالت آرامش عمیق رسیدم، وارد یک گفت و گوی درونی و صمیمی با بدنم شدم، با امید اما بدون هیچ انتظاری… بعد از گذشت تقریبا یک ساعت از این گفت و گو، اتفاق جالبی رخ داد.
بافت هایِ من شروع به پاسخ دادن کردند، بافتِ همبند کشیده شده و خود را از لایه هایِ بافت آسیب دیده جدا کرد. عصب ها آزاد شدند و ماهیچه های پای من به طور غیر ارادی شروع به انبساط و انقباض کردند! همچنان که این واکنش ادامه می یافت، ماهیچۀ ساق پایِ من که در اثر اختلالِ نوروپاتی (تشخیص پزشک : دیستروفی رفلکسی سمپاتیک) از کار افتاده بود، مانند این که یک شوک الکتریکی به آن وارد شده باشد، دوباره به زندگی برگشت.احساس کردم بالاخره راهِ رهایی از بیماری را پیدا کرده ام، و دلگرم شدم. با تجربه ای که در طبابت داشتم (طب سوزنی و طب شرقی) به خوبی می دانستم که این بیماری چقدر در کشور شایع است، و از دستاورد هایی که تجربۀ من می توانست برای دیگر کسانی که با این درد دست و پنجه نرم می کنند داشته باشد، احساس شعف کردم.

همچنان که به درمان بیماری در خودم ادامه می دادم، رویکردم را به سمت سیستمی سازماندهی کردم، که از طریق آن بتوانم به مراجعه کنندگان نیز آموزش بدهم و تمرکز حرفه ایم را به هیپنوتراپی (هیپنوتیزم درمانی) تغییر دادم.
«هنگام آموزش به مراجعه کنندگان، به آنها توضیح می دهم که نیاز به یک برنامۀ مدیتیشن مداوم و منظم دارند تا بتوانند مغز را برای ورود به وضعیت هایِ «آلفا » و «تتا » آماده کنند. وضعیت هایی که در آنها ارتباط بین ذهن هوشیار و جسم فیزیکی بطور چشمگیری افزایش می یابد. »


من پی برده ام که در هنگام برقراریِ ارتباط، سه گامِ کلیدی برایِ همراه کردنِ بدن وجود دارد:
1- درک کنید که بدنتان از سلولهایِ هوشمندی تشکیل شده که دارای احساس و شعور هستند.
2 – باورمندانه بدنتان را درگیر یک گفتگویِ ذهنی دربارۀ این موضوع کنید که رهایی از بیماری به نفع هر دوی شما است.
3 – در این گفت و گو سعی کنید از لحن های گفت و گویی متنوعی استفاده کنید، شانس استفاده از افکار و کلمات متنوع را برای ظهور احساساتِ غیر ارادیِ عمیق امتحان کنید.


من قبلاً با مواردی خیلی شبیه به این برخورد داشتم که توسط محققی با نام، «کلیو بکستر) »)Cleve Backster کشف شده بود، او 36 سال روی ارتباط زیستی در گیاهان، حیوانات و انسان تحقیق کرده بود. بکستر،ب ازجویِ متخصصا سبق سازمان CIA ، درکتابش با عنوانِ: Biocommunication with Plants, Living Foods, and Human Cells»،»Primary Perception در تعریف حادثه ای که مسیر زندگی او را تغییر داد چنین می نویسد:
این حادثه در صبح یکی از روزهای فوریه سال 1966 اتفاق افتاد، یعنی هنگامی که او تصمیم گرفت یک گیاه دراسنا (خون سیاوشان) را بوسیلۀ دستگاه دروغ سنجِ آزمایشگاهش زیر نظر بگیرد.
او الکترودها را به یکی از برگ های گیاه متصل کرد و فکر کرد که چطور می تواند گیاه را وادار به یک واکنش الکتریکی کند، در انسان این واکنش الکتریکی در زمان بروز احساسات شدید، اتفاق می افتد. او یک آن با خود فکر کرد، چطور است برگ را بسوزاند، درست در لحظه ای که این فکر به ذهنش خطور کرد، قلم دستگاه دروغ سنج به بالای نمودار پرید که نشان از یک واکنش شدید در قسمتی از گیاه بود. او شگفت زده و غرق در این فکر که چطور یک گیاه می تواند از بروز یک نیت انسانی آگاه شود، در جستجویِ کبریت به سمت میز منشی رفت. هنگامی که کبریت به دست پیش گیاه برگشت، گیاه هنوز همان سطح بالای واکنش را نشان می داد که با تغییرات اضافی رویِ نمودار قابل تشخیص بود. بکستر با برگرداندنِ کبریت به میز منشی تصمیم گرفت احتمال تهدید را از بین ببرد. در این مرحله، نمودار یک روند نزولی را نشان داد، ظاهرا گیاه آرام شده بود! هنگامیکه بکستر تلاش کرد تا دوباره با وانمود کردن اینکه قصد سوزاندنِ برگ را دارد، همان نتیجه را روی نمودار تکرار کند، دیگر واکنشی در کار نبود، گویا گیاه تفاوت بین نیت واقعی و نیت مصنوعی را حس می کرد!


بکستر بعد ها در پی یافتن ردپاهایی از آگاهی، این تحقیق را با آزمایش روی سلولهای انسان گسترش داد. او در این آزمایش سلولهای سفید خون را از داوطلبان جمع آوری و آنها را به الکترود های دستگاه متصل کرد و سپس همزمان با تجربۀ حالات احساسی مختلف توسط داوطلبان، به ثبت واکنش سلولها پرداخت. او پی برد، تنها احساساتِ غیر ارادی هستند که باعث بروز موج الکتریکی از سلول ها می شوند. برای نمونه، اگر یکی از اهداکنندگان، خودش را به زور احساساتی می کرد، سلولها واکنشی نشان نمی دادند، اما اگر یک تماس ناراحت کننده از دخترش دریافت می کرد، سلول ها بطور قابل توجهی واکنش نشان می دادند. او متوجه شد عامل «مسافت » در این پدیده بی تاثیر است. برای مثال یک اهدا کننده سلول هایش را در آزمایشگاه گذاشت و خودش مشغول کارهای روزمره شد، البته در طول دوره آزمایش، جزئیاتِ مشخصی از حالاتی که برایش پیش می آمد را ثبت کرد، حالاتی مانند گم کردن مسیر در یک بزرگراه، معطل شدن در فرودگاه، برخاستنِ هواپیما و … بعد، ثبتیاتِ او با نمودار ضبط شده مقایسه شد که نشان از ارتباط محکم بین زمان رخ دادن استرس های شدید و واکنش های الکتریکی در سلول های او داشت. نمودار در زمان هایی که او درخانه بود و یا خوابیده بود، آرام می گرفت.


این آزمایش ها در حالی انجام می شد که متخصصین برای جلوگیری از ورود هر گونه پرتو الکترومغناطیسی (پرتو های مغناطیسی تنها روش معمول و شناخته شده برای انتقال اطلاعات هستند) به فضای آزمایشگاه، تجهیزاتی را کار گذاشته بودند، اما با وجود این تجهیزات سلول ها همچنان واکنش نشان می دادند که نشان می داد این عرصۀ ارتباطی از طریقی اتفاق می افتند که هنوز برای علم ناشناخته است.
برخی دانشمندان بر این عقیده اند که پیشرفتهایِ بیشتر در فیزیک کوآنتوم به ما کمک خواهد کرد تا بتوانیم این عرصه را بشناسیم، عرصۀ ناشناخته ای که نیاتِ احساسی را با موجوداتِ زنده مرتبط می سازد. در هم تنیدگی کوانتومی فرآیندی است که در آن دو ذره از ماده که زمانی بین آنها فعل و انفعالی وجود داشته، حتی با وجودیکه مایل ها از هم دور شوند، هنوز طوری رفتار می کنند که انگار با هم در ارتباط هستند. هنگامی که تغییری در یکی از مشخصه های مکان، حرکت و چرخشِ دورانی یکی از ذره ها رخ دهد، مشخصه های ذرۀ دیگر نیز درست در همان لحظه تغییر خواهد کرد.


این پدیدۀ علمی و تحقیقی که کلیو بکستر به انجام رسانید، اشاره به مفهومِ «وحدت » در شرق دارد، نگرشی که در آن همه چیز طبیعت به هم وابسته هستند. تمدن های باستانی این اتصال را به عنوان یک «میدانِ انرژیِ جهانیِ زنده » می شناختند که هم هدایت تکامل هوشیاری در سراسر جهان را بر عهده دارد، و هم از زندگی محافظت می کند.


برگردان: مزدک توحیدی