رحم زنانه ترین عضو بدن زنان است. عضوی که زن را به جنس کاملاً متمایزی تبدیل می کند. عضوی که زن را مادر و خالق زندگی می نماید. در روانکاوی، مردان را دارای “رشک رحم” قلمداد می کنند1 و بخش بزرگی از تمایل مردان به همسر گزینی را ناشی از نیاز آنها به زن برای زاد و ولد و تملک رحم می شمارند. شاید امکان رشد و نمو جنین در داخل رحم و تولید نسل، تنها معنای روانکاوانه این عضو نباشد. در شرایطی که:
– زن امکان قرار گرفتن در جایگاه زنانه خود را نداشته باشد،
– نتواند زن بودن خود را پذیرفته و زندگی کند، و به دلایل فرهنگی و اجتماعی یا خانوادگی، مجبور به بر عهده گرفتن نقشهای مردانه گردد،
– و یا به دلیل زن بودن مورد سوء استفاده قرار گیرد،
با این عضو زنانه دچار تعارض می گردد. خشم زن و دختر جوان نسبت به جنسش، که ناشی از شرایط تحمیل شده به او به واسطه جنسیتش است، معمولاً باعث بی توجهی به سلامت در اندامهای زنانه، تمرکز استرس در این اندامها ونهایتاً بروز مشکلاتی در آنها می گردد. واژینیسموس (انقباض عضلات واژن که عمل جنسی را غیر ممکن می نماید) شناخته شده ترین این مشکلات است که اغلب منشأ روانشناختی دارد و باعث مشکلات جسمانی و ارتباطی می گردد.
روانشناسی سرطان رحم فرآیند پیچیده ای است. از آنجاکه اغلب زنان خود را به عنوان “زنی که باید انتخاب شود، مورد عشق قرار گیرد و نهایتاً به عنوان یک زن زاد و ولد کند”، می شناسند، شاید سرطان رحم بیش از سایر سرطانها (حتی بیش از سرطان پستان) جنسیت آنها را تحت شعاع قرار می دهد. گاهی اگر بیمار در سنین باروری باشد آغاز درمان خود را به تعویق می اندازد یا حتی ممکن است برای درمان اقدام نکند، حتی اگر زندگیش به طور جدی تهدید شود. در اغلب این موارد در ذهن این افراد “من یعنی زن بودنم” و ” زن بودنم یعنی باید بتوانم زاد و ولد کنم ” و “درمان سرطان رحم از توانایی و جذابیت جنسی زن می کاهد”. متأسفانه در جامعه تفکرات اشتباه زیادی در مورد علت ابتلا به سرطان رحم و تبعات این سرطان و درمان آن بر زندگی جنسی زنان رواج دارد. این تفکرات غلط و نیز عدم امکان ابراز زن بودن و یا خشم نسبت به آن، همگی سرطان رحم را از نظر روانشناختی پیچیده تر می نمایند.
خشم نسبت به شریک جنسی
گاهی زنانی که به سرطان رحم مبتلا می گردند، شریک جنسی خود را باعث و مقصر بیماریشان می دانند. خشم نسبت به شریک جنسی، تعمیمی از خشم نسبت به رابطه ای غیر صمیمی و تحمیلی یا رابطه جنسی ای غیر ارضا کننده است. بعلاوه تفکرات غلط زیادی هم در این مورد رواج دارد. در این صورت:
– درمان رابطه زناشویی، و پرداختن به جنبه های قابل اصلاح آن،
– اصلاح باورها نسبت به جنس مخالف،
– اصلاح تفکرات غلط درباره علت ابتلای به بیماری،
– و درمان خشم ابراز نشده طولانی مدت،
می توانند کمک کننده باشند. در این شرایط کمک گرفتن از مشاور خانواده و مشارکت همسر در درمان تعارضات زناشویی برای بهبود شرایط روانشناختی بیمار، پذیرش درمان مناسب و بالا بردن احتمال بهبود از بیماری پیشنهاد می شود.
احساس ارزش درونی
در ابتلا به اکثر بیماریها، عشق به خویشتن و توجه به بدن به طی کردن مسیر درمان کمک می کند. شاید عشق ورزیدن به خود، به ظاهر آسان باشد ولی برای کسانی که سالها در محیطهای قضاوتگر و مشروط زندگی کرده و نتوانسته اند عشق و محبت مورد نیاز خود را از والدین یا همسر تأمین نمایند، رویایی دست نیافتنی به نظر می رسد. در شرایطی که فرد به واسطه ویژگی ای که امکان تغییر آن را ندارد، مانند جنسش، همواره مورد قضاوت (مثبت یا منفی)، سوء استفاده و عدم باور باشد، پذیرش و عشق به خود دشوارتر نیز می گردد.
آنگاه خشم و نفرت یا نگرانی های فرد روی عضو جنسی متمرکز می شود و حتی شاید تمام رابطه فرد با والدین، همسر و فرزندانش نیز مشروط به جنسیتش باشد. تمرکز فرد روی اندامهای جنسی به عنوان منشأ هویت یا حب و بغض، درگیر شدن این اعضا با بیماری را تبدیل به یک مشکل همه جانبه می نماید. تفکیک حس هویت و احترام به نفس از جنس، فرآیندی است که در کودکی باید شکل بگیرد ولی اگر در هر سنی به آن آگاه شویم و در راه شناخت خود و احترام به خود قدم برداریم دور از ذهن نیست که بتوانیم “خویشتن دوستی” را گسترش دهیم. این امر به پذیرش درمان و طی مراحل درمانی کمک خواهد کرد. نتیجه نهایی این فرآیند آن است که فرد صرف نظر از اینکه در تعریف جامعه و والدین از ” دختر خوب ” قرار بگیرد یا بتواند توقع همسر از “زن خوب” و توقع فرزندان از ” مادر خوب ” را بر آورده سازد، خود را ارزشمند می داند و برای تحقق خود حقیقی اش تلاش می کند.
انتخاب زندگی
در هر لحظه از زندگی انتخاب می کنیم. انتخاب می کنیم که امروز را موهبتی برای زیستن بسازیم یا فاجعه ای ناگزیر. نگرش و افکار و هیجان و عملکردمان را انتخاب می کنیم. اگر هنوز طفیلی ای هستیم که از مادر هستی زاده نشده ایم به نفعمان است که زاده شویم و مسئولیت انتخاب هایمان را بپذیریم. انتخاب زندگی، یکی از خطیرترین انتخابهاست.گاهی با بی توجهی به جسم و روان و روابطمان، با نادیده گرفتن آنچه هستیم و واقعاً می خواهیم باشیم و یا با انتخاب سبک زندگی ناسالم، زندگی نکردن را انتخاب می کنیم.
اگر در شرایط دشواری مانند انتخاب درمان مناسب برای سرطان رحم که امکان از دست رفتن باروری را ایجاد می کند قرار گرفته ایم، انتخاب درمان، در واقع انتخاب زندگی است. اگر من فقط باروریم نباشم، با از دست دادنش می توانم زندگی کنم و از بودن لذت ببرم. بررسی باورهایی که نسبت به خود داریم می تواند به این انتخاب کمک کند. پذیرش من زنده و خلاق، معنای بودن و رابطه را تغییر می دهد و کمک گرفتن از درمانگر مناسب برای پیدا کردن معنای جدید زندگی پس از درمان سرطان رحم، این مسیر را تسهیل می نماید.
بعد از درمان سرطان رحم چگونه زندگی کنم؟
پس از درمان سرطان، بازگرداندن جنبه های خوشایند زندگی پیش از ابتلای به سرطان، بهترین راهکار است. پیشنهاد درمانگران این است که فرد با فعالیت های خلاق، تجربه هنر، ورزش و روابط حمایت کننده امکان یافتن جنبه های متفاوتی از خود را پیدا نماید. تغییر دادن جنبه های ناخوشایند زندگی با کمک گرفتن از متخصصین و اطرافیان نیز بخش بزرگی از این روند خواهد بود.
ندا یارایی مشاور و روانشناس