سرطان بد نیست!

این روزها واژه سرطان به خاطر پیش فرض های متعددی که در ذهن هر فرد دارد، تداعی کننده احساسات مختلف و البته ناخوشایندی همچون هولناکی، دلسوزی، درد و رنج بسیار، ناامیدی، هزینه گزاف و ده ها حس بد از این دست است.
 
فرد مبتلا به سرطان در ابتدا همه چیز را انکار می‌کند و باور نمی‌کند این اوست که دچار چنین بیماری هولناکی شده است. تصور درد و رنج بسیار و مرگ ناگزیر و زجرآور عصبانی اش می‌کند؛ عصبانی از خود که چرا بیش از این مراقب خود نبوده است، از دنیا که چقدر ناعادلانه با او رفتار می‌کند، از خدا که چرا او را برای چنین مرگ دردناکی انتخاب کرده است و در پی مقصر م گ‌ردد.
 
آیا گناهی مرتکب شده است؟ شیوه زندگی و تکنولوژی است که او را بیمار کرده است یا تقصیر پزشکان است که درمانی برای این بیماری ندارند؟
 
بعد از تمام این مراحل فرد مرگی را که بسیار دور می نمود روبروی خود می‌بیند. اینجاست که سرطان بر خلاف ظاهر دهشتناک، روی خوبش را نشان می‌دهد. هر چند در بسیاری از موارد بیماران مبتلا به سرطان طول عمری طولانی خواهند داشت، اما همین تصور رویارویی با مرگ انسان را به حالتی به نام اوضاع و احوال مرزی می‌برد. موقعیت مرزی، تجربه ای ناگهانی است که فرد را با خویشتن خویش یا با موقعیت وجودی خویش روبرو می‌کند و سبب دگرگونی در نگرش فرد و شیوه زندگی او می‌شود.
 
 مرگ آگاهی نگاه فرد را از مشغولیت های پیش پا افتاده و معمول زندگی بر می‌گیرد و متوجه ژرفا و معنای آن می کند. فرد چنان با همه وجود زندگی را حس می‌کند که حاضر نیست آن را به بعد موکول کند چون می داند شاید “بعدی” در کار نباشد.
 
وقتی چارلز دیکنز در داستان معروف “هدیه کریسمس”، اسکروچ خسیس را بعد از یک شب پرحادثه رویارویی با مرگ آن چنان تغییر می‌دهد که روز بعد خدمتکارش را در آغوش می‌گیرد و سکه هایش را به او می‌دهد اغراق نمی‌کند.
 
برای اسکروچ وقتی مرگش را در آینده می‌بیند و بی تفاوتی دیگران از مرگش و حتی بگومگوهایشان را بر سر اموالش می‌بیند و در اوج داستان در حیاط کلیسا سنگ قبرش را لمس می‌کند اوضاع و احوال مرزی اتفاق می‌افتد و این حقیقت ماجراست. فارغ از اینکه چه باورهایی داشته باشیم، بر چه مذهبی باشیم و مرگ را پایان زندگی بدانیم یا تولدی دیگر، مرگ به یادمان می‌آورد که زندگی را نباید به تعویق انداخت.
 
در حالت عادی تلاش برای دست آوردهای بیشتر، ما را از داشته هایمان و حتی توانایی هایمان غافل می‌کند، نزدیکی مرگ افق دید ما را چنان وسیع می‌کند که دلواپسی ها و دغدغه های معمول زندگی در نظرمان ناچیز می‌شود. بسیاری از اختلافات به نظرمان خنده دار می‌آید و گویی هستی ما آگاهانه تر می‌شود. نگاه دیگری می یابیم که ما را عاشق زندگی در همان لحظه می‌کند و همین زندگی را اصالت می‌بخشد.
 
شاید بیشتر ما دوست داشته باشیم چنین اوضاع و احوالی را درک کنیم و از این رو حق خود بدانیم که اگر روزی دچار بیماری صعب-العلاجی شدیم از آن مطلع شویم. گرچه برای حق بر دانستن و آگاهی از هر نوع بیماری می‌توان دلایل متعددی برشمرد اما اتفاق مبارکی که با اطلاع از قریب الوقوع بودن مرگ در درون فرد می افتد شاید مهم‌ترین دلیل اخلاقی حق فرد بر دانستن باشد.
 
 
دکتر فاطمه خانساری
پژوهشگر و دانشجوی دکترای تخصصی اخلاق پزشکی
دانشگاه علوم پزشکی تهران