دکتر محمد سعادت، پزشکی عالیقدر و زحمتکش، ادیب و شاعری توانا که سمبل عشق و عاطفه بود، جسم دنیایی خود را ترک گفت. ایشان در حالی که به بیماری سرطان مبتلا بود، با روحیه ای بالا و با اعتماد به نفس درخور تحسین به درمان بیماران خود ادامه می داد و لحظه ای از کمک به آنان دریغ نورزید. نشریه دانستنی های سرطان، ضمن تسلیت و همدردی با بازماندگان آن عزیز و جامعه پزشکی، یاد و خاطرش را گرامی می دارد. مرثیه زیر در سوگ ایشان سروده شده است:
از وقتی که چهارمین ستاره دشت
از کهکشان کوچک قلبم، گم شد
این آسمان چه تیره و غمناک گشته است
مثل شبان زمستانی
مثل شبی شبیه پانزدهم دی نود و دو
نگاهم گل می داد، زیبا، با چهار پر پر رنگ
تا دانه های عشقتان را
در گلدان وجودم می پاشیدید
سعادت یارم بود
تا ستارگان رقصان سرورویم می کردید
و سینه ریز نقره ای مهتاب را
آویز گردنم
حالا به همین زودی
آن چهار سبد، چرا همه از ستاره های سعادت
خالی شده اند؟
خورشید کامل چرا در ته چاه یلدا گیر کرده است؟
ماه هم در نمی آید
صدای ترک گلدان ولی می آید
یکی از ستارگان درشت
میان ماندن و رفتن
یکی ذوب شد و ذوب شد و رفت
یکی هی می پرسید چرا نزدیک نمی آیی؟
رفتنم نزدیک است
خودش دور شد و رفت
آن یکی حتی خداحافظی نکرد و … رفت
چشمان آبی تان در پس آبهای کدام اقیانوس اقامت کرد؟
که دیدگان من از آنها
کدر و دور است
چشمان آبی تان به کنار
کودکی مرا، یادهای مرا، بازیهای مرا
صدای مرا، نوشته های مرا، خوانده های مرا
اصلاً سعادتمندی مرا، کجا برده اید؟
مگر من همسفر باغ آسمانی تان نبوده ام؟
چرا هم ریشگی با من را به هم زده اید؟
حالا این ریشه وامانده لرزان
در کدام خاک، با کدام تکیه گاه
طاقت بیاورد؟
چهاربر ریشه مرا کنده اید
کجا برده اید؟
دستانتان دست به یکی کرده اند
تا دستان کوچکم را … رها کنند
چه زود، چه سخت
حالا
آوار ابرهای اندوهان سر بی زنگ
کی دست از دلم برمی دارد؟
دلی که رنگی بالاتر از سیاهی دارد
آیا
آفتاب یادتان کافی است؟
و. اصفهانی