چرا من؟

«وضعیت مرزی» اوضاع و احوالی است که آدمی در مواجهات وجودی آن را درک می‌کند. احوالی که انسان در مرز میان بود و نبود، سلامت و بیماری، داشتن و فقدان قرار می‌گیرد و ناگهان به نهان جان خویش می‌رود و جهان را به پرسش می‌گیرد.

اگزیستانسیالیست ها در تبیین احوالات وجودی از این مهم بهره برده اند و آن را موقعیتی برای خودشناسی برشمرده اند. مبتلایان به سرطان به ویژه در ابتدای بیماری و نیز در دوره های شدت بیماری، در اوضاع و احوال مرزی اند و از این رو در معرض پرسش های کلان وجودی قرار می‌گیرند. پرسش هایی که پیشتر هرگز ذهن و ضمیرشان را مشغول نکرده است:

هدف آفرینش چیست؟ چرا درد و رنج و شر و بدی وجود دارد؟ چه نسبتی میان اعمال و رفتارهای پیشین من با بیماری ای که به آن مبتلا شده ام وجود دارد؟ بیماری، تاوان زندگی من است یا برای تطهیر روح و جانم به آن مبتلا شده ام؟ نقش شانس در ابتلاء به سرطان چقدر است؟ آیا خداوند مرا رها کرده است؟ پرسش مقدم و محوری در میان هم هی این پرسش ها این است که چرا من به سرطان مبتلا شده ام؟

بسیاری از خدمت دهندگان و حرفه مندان حوزه سلامت با این پرسش مواجه شده و فراخور خود، روند و روالی را در پاسخگویی پیش گرفته اند. به نظر می رسد پاسخ به این پرسش از تباری میان رشته ای است و از این رو جنبه های گوناگونی را باید لحاظ کرد:


یکم. پاسخ دهی یا هدایت پرسش؟
سقراط به آدمیان یاد داد که خوب پرسیدن گاه از پاسخ گرفتن ارزشمندتر است. در اوضاع و احوال مرزی، هر چه هم پاسخ، متقن و مستدل باشد قانع کننده نیست و پرسش های جدیدی می آفریند. به دیگر سخن، درون خیال اندیش فرد مبتلا به سرطان با پاسخ گرفتن، آرام نمی‌گیرد. 

هدایت پرسش به این معناست که طبیب شرایطی فراهم آورد که بیمار با قرار گرفتن در آن (همچون گفتگو با سایر مبتلایان به سرطان و آگاه شدن از پیش فرضهای نهفته در پسِ پشت پرسش) از پرسشی سطحی به پرسشی عمقی تر راه پیدا کند. این روند موجب می‌شود تا سئوالات عمیق تر، سئوالات قبلی را حل و یا به تعبیر ویتگنشتاین منحل کند. از نظر مهارتهای ارتباطی تحقق این امر مستلزم توانایی پزشک در سکوت فعالانه است. سکوت فعالانه به این معنی است که پزشک با استفاده از زبان بدن و ادای تأیید مکرر با پرسش های بیمار همراهی کند.


دوم. پرهیز از ورود به مباحث فلسفی
مسأله شر (Problem of evil) یکی از جدی ترین مباحث در علم کلام و فلسفه ی دین است. متکلمان قرن ها در تلاش بوده اند تا شرور، دردها، رنج ها و بدیهای این عالم را چنان توجیه کنند که با رحمانیت باری، سازگار و سزاوار افتد.

تقریرات کلامی و فلسفی متعدد در پاسخ به مسأله شر اقامه شده است که به اقتضای تبار مباحث کلامی و فلسفی چالش انگیز و مناقشه-آمیز بوده است. این پاسخ ها به فرض تسلط پزشک بر آ نها، معمولاً ارتباط پزشک و بیمار را به جدل می‌کشاند و راهی به دهی نمی‌برد. طرح این پاسخ که درد و رنج باید در این وجود داشته باشد تا مبدأ خوبیها و خیرات در این جهان باشند یا این بحث که شرور، لازمه ی خیرهای برتر هستند و این که اختیار آدمی را معنا می کند در اخلاق کاربردی، موجه و مفید نیست. برخی از متکلمان، «نظری هی عوض » را تقریری نسبتاً همه فهم در حلّ مسأله شر عنوان م یکنند. مبتلایان خدا باور و آخرت اندیش را در صورت بحث می توان به این سمت هدایت کرد که شرور این جهان، خیرات آ ن جهانی در عوض دارد.


سوم. توجه بیمار به نگاه تازه ی او پس از بیماری
روزمرگی پس از ابتلا به سرطان، کم رنگ می شود و هر لحظه از زندگی تازه و یکه است. بیمار در عین حال که در دو راهه  امید و ناامیدی قرار داد اما روزگار او نو به نو می شود چنان که احساس می‌کند واجد احوالاتی شده است که پیشتر سابقه نداشته و تجربه نکرده است.

این تجربه در برخی بیماران چنان خوشایند است که سالگرد ابتلا به سرطان را جشن می گیرند و این اتفاق را عامل یافتن چشمی متفاوت در نظر به عالم می دانند. این مهم، برای همگان دست نمی دهد ولی می توان بیش یا کم بیماران را به سمت آن هدایت کرد.

نگارش اتوبیوگرافی یا خود نوشت و مقایسه احوال پس و پیش از سرطان توسط خود بیمار توصیه ای است که نوربرت الیاس جامعه شناس مرگ، کرده است. نوشتن، ذهن و ضمیر بیمار را مرتب می‌کند و تا حدی از ابهام و ایهام و سرگشتگی در خیال می‌رهاند.


چهارم. جستجوی معنای از دست رفته زندگی
برخی بیماران اهل مطالعه اند، ابتلا به سرطان ممکن است که رغبت به مطالعه را در اوایل بیماری کم کند. این، اتفاق خوبی نیست و پزشک بهتر است بیمار را به کتاب خوانی تشویق کند. در اوضاع و احوال مرزی، به ویژه مطالعه ی داستان و رمان بیمار را کمک می کند تا درکی عمیق از تنوع و تکثر زندگی پیدا کند و جایگاه خود را در جهان بیابند. مطالعه اطوار زندگی آدمیان برای بیمار مبتلا به سرطان او را متوجه «دیگری » می‌کند و از وسواس در خود می‌رهاند.

درنگ در دیگری در بسیاری از این افراد می‌تواند معنای زندگی را بازیابی کند. برای بیمارانی که کمتر اهل مطالعه اند، توصیه به مواجهه با امور نامتعین طبیعت شده است. رفتن به دریا، کوه، صحرا، کویر و یا دیدن فیلم هایی که آکنده از این مفاهیم اند در نزد بیمار به صورت ناخودآگاه مواجهه با امر نامتناهی را موجب می‌شود و تا حدی از وسوسه درخود می‌رهاند.

آدمی همواره در مواجهه با امور نامتعین و نامتناهی به درکی معنادارتر از زندگی خود می رساند و کسانی که در وضعیتهای مرزی هم چون ابتلا به سرطان قرار گرفته اند از این حیث برای یافتن معنای زندگی جستجوگرتر و مستعدترند.


پنجم. بارگران سرطان بر دوش بیمار؟
اریش فروم معتقد بود که آدمیان مسئولیت گریزند و ترجیح می‌دهند مسئولیت های سخت و ناخوشایند خود را در سر پیچ زندگی به دیگران واگذار کنند. میشل فوکو در مباحث جامعه شناسی سلامت و بیماری، بدین لحاظ قرون وسطی را به رغم رویکرد غیراخلاقی و پدرسالارانه به بیمار از این حیث که بار روانی بیماری بر دوش بیمار گذاشته نمی‌شود و جهدی در مسیر بصیرت افزایی او صورت نمی‌گیرد، نسبت به جهان جدید، آرامش بخش تر و تسکین آفرین می‌دانست؛

اما به نظر می‌رسد در برخورد با بیماری که پرسش «چرا من؟ » را در می‌افکند گزیر و گریزی از نهادن بار گران سرطان بر دوشش نیست. جستجوگری معنا برای زندگی مستلزم دانستن حقیقت است، هرگز باید حقیقت را در پای درد و رنج چنین بیماری قربانی کرد. بیمار تمایز احترام و ترحم را نیک درمی یابد و در اکثر موارد مشتاق دانستن همه حقیقت است.

 

دکتر حمیدرضا نمازی
عضو گروه اخلاق پزشکی، دانشگاه علوم پزشکی تهران