بهترین نامها، بهنام که بود

بهنام پسري مهربان، ورزشكار و عاشق دوستان بود كه پس از درگذشتش بسياري از كارهاي خير او عيان شد. روزي در اثر ضربه‏ اي به كبدش احساس ناراحتي كرد. وي چند مرتبه ديگر هم در اين ناحيه احساس درد كرده بود. با مراجعه به پزشك، علت را جويا شديم؛ مشخص شد كه غده‏ اي در كبد بهنام وجود دارد و پس از انجام آزمايشاتي پزشکان به این نتیجه رسیدند که بهنام سرطان كبد دارد و بايد تحت عمل جراحي قرار گيرد. در ابتدا بهنام بسيار ناراحت شد، اما پس از دقايقي گفت: شايد اين خواست خدای بهنام دهش‌پور باشد، من بايد با اين بيماري مبارزه كنم.


بهنام شروع به شيمي‏ درماني كرد. هشت ماه، هفته  اي سه روز شيمي درماني كامل در بيمارستان و دو روز شيمي درماني كوتاه مدت. پس از هشت ماه و نيم تصميم بر آن شد كه عمل كبد انجام شود. بعد از دوازده ساعت عمل، بهنام را به اتاق مراقبت‏هاي ويژه بردند و در آنجا بود كه بهنام روي كاغذي بعد از تشكر از پدرش نوشت: ديدي از پا درش آوردم.


به علت رشد مجدد غده اي در كبد، باز هم عملي به مدت هشت ساعت روي بهنام انجام شد. در همان هنگام متوجه شديم كه ريه‏ های بهنام هم مبتلا به سرطان است و روي ريه‏ ها هم عملي انجام گرفت.


پس از سه سال درمان در انگليس، بهنام به آمريكا رفت و آنجا هم مورد عمل جراحي قرار گرفت. در طول مدت درمان، بهنام به من و پدرش مي‌گفت: “من فكر مي‌كنم دردِ نداشتن، كمتر از درد سرطان نيست”.او پيشنهاد داد كه دلم مي خواهد براي مردمي كه سرطان دارند، اما پول ندارند، كاري انجام دهم. بهنام به بازديد خيريه‌اي در سفارت كانادا رفت و در آنجا با تعدادي از بانوان نيكوكار آشنا شد و از آنان خواست كه او را در اين راه ياری دهند.


به پيشنهاد پزشك معالج بهنام، وی به بازديد بيمارستان شهداء تجريش رفت و ديد كه بيماران در ساختمان نيمه تمامی برای استفاده از دستگاه كبالت صف كشيده‏ اند. بهنام تصميم گرفت كه فعاليتش را در اين ساختمان شروع كند.


به همت بهنام و كمك دوستان، بازاری به مدت سه روز برگزار شد و مورد استقبال شديد مردم واقع شد. یک كنسرت پيانو نيز توسط دوستان بهنام در فرهنگسراي ارسباران برگزار شد، همچنين او به همراه چند تن از دوستانش تصميم گرفتند كه بازار شمعي به مناسبت عيد در منزل ما و در اتاقش به مدت سه روز برگزار كنند. بهنام عليرغم بيماري خواست تا با دوستانش باشد. يكي از دوستان بهنام از او سؤال كرد: «آيا فروش يك عدد شمع ارزش آن را دارد كه تو بايستي و استراحت نكني؟» و بهنام جواب داد: “پول يك عدد شمع، برابر يك ليوان آب است، اگر هركس يك ليوان آ‌ب كمك كند، دريايي خواهد شد تا به مريض‏ها كمك كنيم”


بعد از رفتن دوستانش، او خيلي منقلب بود و ما از او خواستيم تا شب را با من و پدرش بگذراند. تا صبح با بهنام درباره دوستانش صحبت كرديم. هنگام اذان صبح، متوجه شدم كه بهنام به سختي صحبت مي‏كند. پدرش با آمبولانس و پزشك تماس گرفت. بهنام با لبخند خانه را ترك كرد و متأسفانه در راه بيمارستان زندگي را بدرود گفت. بهنام هميشه از دوستانش مي‏ خواست تا راه او را ادامه دهند.


ما همگي جمع شديم، دوستان بهنام و خانواده هايشان و شروع به فعاليت كرديم. تصميم گرفته شد كه با جمع‏ آوري كمك‏ها سالن انتظار و اتاق معاينه ساخته شود؛ بخش بستري، دفتر، كتابخانه پزشكان، كتابخانه کودکان و اتاق كنفرانس كم كم آماده شد.
 
(شهلا لاجوردي مادر بهنام دهش‌پور)